آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

شیطنتهای آرین در رستوران ارکیده (جاده چالوس)

پنج شنبه شب رفته بودیم جاده.رفتنی آرین قشنگم تو خواب ناز بود و وقتی رسیدیم به رستوران مورد نظر بیدار شد و پس از یه چرت نیم ساعته حسابی سرحال شده بود .اونجا یه قسمتی داشت که مخصوص بازیه بچه ها بود و پس از اینکه رو یکی از تختها نشسته بودیم بهونه گیریهای آرین شروع شد و فقط با انگشتش به یه جا اشاره میداد اولش متوجه منظورش نشدیم تا اینکه فهمیدم محل بازی رو نشون میده و میخواست بره با بچه ها بازی کنه ولی نمیشد آخه بچه هایی که بازی میکردن همه از آرین بزرگتر بودن و خیلی هم بدو بدو داشتن.خلاصه باباش بغل گرفتش و کمی داخل محوطه چرخوندش تا آروم بگیره و موقع صرف چای و .... با کاکائو سرگرم شد ولی باز بهونه بازی با در قوری و قند داخل قندون و فنجون...
1 شهريور 1390

بیاد خاطرات گذشته....

این اولین باره........ دلم داره........ میگه آره ......... دوستت داره !!!!  یادش بخیر!!!!!!!!!! چقدر روزها زود میگذرن و چقدر دیر متوجه گذشت زمان میشیم. 4سال پیش  همچین روزی روزهای آخر فارغ التحصیلیم از دانشگاه بود و دیگه از درس و واحدهای تابستونی نفس راحت میکشیدم.با همسرم همکلاس بودیم و یاد و خاطره اون روزها  واقعا فراموش نشدنیه. شیطنتهای همکلاسیها و سربه سر استادا گذاشتن و تقلبها یه صفایی داشت و از طرفی اونیکه دوستش داری و یه روز همه زندگیت میخواست بشه را هر روز ببینی یه صفای دیگه.اون موقعها نمیفهموندم که بهش علاقه دارم غرورم اجازه نمیداد(برعکس همیشه اذیتش میکردم و اهمیت نمیدادم به...
30 مرداد 1390

دندون های کرسی

 این دندون درآوردن آرین هم برای خودش قصه ای داره. نه به اینکه 5 ماهگی به راحتی دندونای جلوییش در اومدن و متوجه سختی آنچنانی نشدیم و نه به این دندونای کرسیش که به اندازه تموم این ماههایی که گذشته اذیتمون کرد.(البته بیشتر طفلکی پسرم ) الان حدود 2 هفته است که آرینم هر سازی میزنه و هر نازی میکنه و حالا بقیش بماند که با این پسر قشنگ چه سرو کله ای که نمیزنیم.... امشب دیگه از اون شبهای استثنایی بود که با پدر و مادرم و همسرم و آرین برای صرف شام به عظیمیه رفتیم .البته اونجا کمی آروم و قرار داشت ولی بعدش تا آخرین لحظاتی که بیرون بودیم فقط گریه کرد .البته یه پارک رفتیم اول جاده اونجا مشغول دالی بازی با همه شد و دردش یادش رفت ولی برگشتنی ...
24 مرداد 1390

افطاری در باغ طوبی با آرین شيطونه

امروز(جمعه) مثه هر هفته براي گردش بيرون از شهر رفته بوديم و براي تنوع به منطقه کوهسار کرج رفتيم. منطقه اي با آب و هوايي استثنايي و طبيعت بکر و جاده اي که زيباييش را فقط توي عکس و پوستر ميشه به تصویر کشید. کنار جاده پارک کرديم و از آرين و خودمون عکس گرفتيم عکسهايي با بک گراندي از دره اي که فقط سرسبزي ديده ميشد.  و در راه برگشت مثه هميشه از جلوي باغهاي منطقه کردان براي مامانم و خودمون  فلفل و ..... خريداري کرديم.  و ديگه نزديکاي افطار بود که گردشي اومديم و باغ طوبي رفتيم.چي بگم از باغ طوبي که اينبار واقعا هيچي نفهميدم و فقط دنبال آرين بودم و با بچه ها دنبال بازي ميکرد و و راه ميفتاد ميرفت تا در ورودي باغ و ميخواست بيرو...
24 مرداد 1390

آرین و اولین زیارت مشهد مقدس

 هرسال تعطيلات خرداد به شمال سفر ميکرديم ولي امسال براي زيارت و اداي نذرم به همراه آرين و باباييش و پدرم و مادرم و خواهرم به مشهد مقدس رفتيم.براي 13 خرداد بليط داشتيم و همگي رفتيم فرودگاه مهرآباد .ساعت 0٨:٤٥ شب هواپيما حرکت کرد و آرين هم همه چراغهارو با نگاهش دنبال ميکرد و با اشاره به چراغها میگفت:اااا.......اااااا...... البته از بالا مثه يه نقطه ديده ميشد ولي آرينه ديگه.................. خلاصه کلي داخل هواپیما شيطنت کرد و مهمانداره یه اسباب بازی هم بهش داد. البته به همه بچه ها میداد.  تا اينکه رسيديم  و رفتيم به هتلي که از قبل رزرو کرده بوديم. شب را همگي در اتاقهامون استراحت کرديم و صبح همگي رفتيم زيارت.هوا خيلي خوب بود .آرين...
23 مرداد 1390

جاده چالوس و سوختگی پای آرین

روز جمعه من و آرين و باباجونش و عمو وحيد و پسردايي بابايي و برو بچشون همگي رفتيم جاده چالوس. که البته با اينکه ساعت 9 صبح بود ولي از سمت کرج به جاده خيلي ترافيک بود و آرين هم از اين فرصت استفاده کرد و تا چند ساعت خوابيد . که بالاخره عمو وحيد و پسردايي که دنبال جاي خوب بودن رفتيم يه باغ خانوادگي و کنار رودخونه بساط کرديم. عمو وحيد و ...جوجه به سيخ ميزدن و پسردايي منقل و آتيش رو آماده ميکرد و بابايي هم گوجه سيخ ميزد و آرين هم درحال شيطوني کردن و انگورهارو اين طرف و اون طرف ميريخت من هم عکس و فيلم ميگرفتم. خلاصه ناهار با تلاش همگي آماده شد و صرف شد و همگي بابت پخت برنج و ديگر تدارکات از من تشکر ميکردن .  از چهره هم...
23 مرداد 1390

افطاري در باغ گردو

 جمعه بعداز ظهر بود براي گردش برون شهري به برغان و ورده رفتيم.از اونجا براي زيارت به امامزاده اي که داخل روستاي ورده بود رفتيم و با آرين و بابايي کلي عکس هاي قشنگ گرفتيم.و در راه برگشت بوديم که يه پژو 206 چپ کرده بود ولي راننده وسرنشين خدارو شکر زنده بودن. جمعيت تمام جاده رو گرفته بود و عبور اتومبيلهارو دشوار کرده بود. کمي جلوتر بساط صيفي جات فروشها بود و با آرين و باباش رفتيم پايين لوبيا سبز خريديم هم براي خودمون و هم براي مامانم اينا.  سپس رفتيم سمت خوشنام با ماشين يه گشت کوچيک زديم تا افطار بشه و براي افطار رفتيم باغ گردو... آرين چي کار نکرد.... اول که با توپش بازي کردو بعد ظرف خلال دندون را پرت کرد زمين و با خلالهايي که رو...
23 مرداد 1390

امروز پسر قشنگم تب کرده و خيلي ناراحتم...

امروز بعداز ظهر با آرين و باباييش رفتيم خونه بابام و همسرم مارا گذاشت و رفت سر کار. با آرين مشغول بازي بودم که اومد بغلم و دستش را انداخت دور گردنم و داغي دستاش منو از جا پروند. و مامانم با داروي گياهي پاهاش رو شستشو داد و کمي تبش قطع شد ولي بعد نيم ساعت تبش اوت کرد و ديگه آروم و قرار نداشت.  تا اينکه برديمش دکتر و به گفته دکتر گلوش چرک کرده بود و تب شديدي داشت که به موقع رسونده بوديمش . خلاصه اينکه بعر از گرفتن داروهاش اومديم خونه و داروهاش رو خورد و خوابيد و کمي خيالم راحت شد. شب....بهتره بگم نزديکاي صبح بود که صداي ناله و هذيون گفتن هاي آرين خونه را پر کرده بود . طفلي بچم نمي تونست بخوابه تبش بالا رفته بود. پاشوره کردم و...
19 مرداد 1390