آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

لحظه تحویل سال نو

امسال لحظه تحویل سال نو حس قشنگی داشتم درست مثه هر سال .ولی امسال این حس را خیلی بیشتر و بهتر احساس میکردم شاید بخاطر این بود که به لطف خدا جونم  دیگه ۳ نفر شده بودیم وموقع خوندن دعا کمی بغض کردم چون پسرم خواب بود و کنارمن و باباش نبود ونتونست با ما عکس بگیره و باباش هم عیدیشو از لای قران درآورد و روی میز گذاشت تا فرداش به پسرمون بده.ولی خیلی دوست داشتم عکس العملشو موقع تحویل سال و کنار هفت سین ببینم.                        ...
12 مرداد 1390

پسر گلم تولد یک سالگی مبارک....

جشن تو جشن تولد تموم خوبیهاست                                                               جشن تو شروع زیبای تموم شادیهاست   ((راستی!!!! امروز وقت واکسن  یک سالگیت هم هست مامانی من... ))   یک سال است فرشته آسمانی کوچکی در کنار ماست. می خواهیم سرود آغاز د...
12 مرداد 1390

سفر هیجانی آرین به شمال (نوشهر)

این چندمین سفریه که با آرین به شهرهای مختلف داریم. ولی این بار سفر شمال خیلی برای آرین پر هیجانتر بود طوریکه دیگه اصلا به ما توجه نداشت و طوری غرق بازی با ماسه های ساحل شده بود که با تهدید من که می گفتم آرین ما رفتیم بیا بریم بازی بسه هیچ عکس العملی نشون نمیداد و از بازی با ماسه دست نمی کشید و جالب اینکه گرمای هوا رو هم حس نمیکرد و احساس کلافگی هم نداشت و بخاطر بازی پر هیجانی که  ساعتها برای خودش داشت حاضر به خوردن شیر و غذا و .............هم نبود. تپه ماسه درست کرده بود و روی اونا دراز میکشید و مشت مشت ماسه بر میداشت و با دستای کوچیکش به سمت دریا پرت میکرد و البته یواشکی یه مقدار هم از ماسه ها میخورد . و همچنان با آهنگی که ک...
12 مرداد 1390

اولین نقاشی آرین در توچال

روز جمعه من و آرین و باباجونش رفته بودیم بام تهران(توچال). و فرهنگسرای آسمان بمناسبت اعیاد شعبانیه اونجا غرفه های زیادی داشت و یکی از اونا غرفه نقاشی بود بنام رنگینه کودکان .که من و آرین با همدیگه یه نقاشی قشنگ کشیدیم و مسئول غرفه نقاشی را به دیوار زد و به آرین هم یه جایزه داد.و بابایی هم از آرین و نقاشیش عکس و فیلم میگرفت. من و باباش خیلی ذوق کرده بودیم که آرین این همه علاقه نشون داده بود برای کار با مدادرنگی .البته پاستل هم بود ولی آرین پاستل را دهانش میگذاشت و میخورد. و برگشتنی از بالا به سمت اول توچال با اتوبوسهای اونجا برگشتیم تا پیش ماشین خودمون و داخل اتوبوس جو شادی به خودش گرفته بود و آخر اتوبوس 7. 8 تا...
12 مرداد 1390

آب تنی روزانه آرین

فکر میکنم این روزا بازار آب تنی بچه ها حسابی داغه! البته تو این هوای گرم تابستونی حقم دارن طفلکیها! آرین جون که هر روز بعدازظهر مثه اردک تو آبه و با اون صدای شلپ و شولوپی که راه میندازه خاطرات بچگیمو زنده میکنه. خلاصه یه نیم ساعت آب بازی میکنه و در آخر مادرم حمومش میکنه و بیرون که میاد حدود یک ساعت میخوابه که با خوابیدنش شهر در امن و امانه. عصری یه چیزی میخوره و بهانه بیرون و گردش میاره و میره پشت در وای میسته و در میزنه که ببرمش بیرون و شروع کنه به راه رفتن و دویدن تو خیابون.... الهی قربونش برم با اون ذوقش واسه راه رفتن ...              &...
12 مرداد 1390

باغ بهشت مهرشهر

روز جمعه به یکی از باغهای مهرشهر رفته بودیم و سفارش چای داده بودیم. وقتی آوردن خیلی مراقب بودیم که آرین خودشو نسوزونه و از تخمه ها برنداره بخوره ولی..... آقا آرین کار خودشو کرده بود و دور از چشم من و باباش یه تخمه کدو ی بزرگ قورت داده بود . خلاصه اونروز از کرج تا تهران تا آخر شب به خودش پیچید و ما هم دردش را نمی فهمیدیم تا اینکه فردا صبح  تخمه با مدفوعش دفع شد و  بچم احساس راحتی کرد و آروم گرفت. هرچی بگم کم گفتم که آرین تو باغ چی کار نکرد... همه چی را بهم ریخت و پشتیهای اونجارو انداخت و دستمال کاغذیهارو همه را از جاش در آورده بود و بستنیهامون را زمین ریخت و نباتهای کنار چای را زمین انداخت و........خلاصه همینطور ادامه داشت و در...
23 تير 1390

راه رفتن آرین

فکر میکنم یکی از زیباترین و شیرین ترین لحظه های عمر یه پدر و مادر وقتیه که غنچه نازشون تاتی تاتی کنه منم خدارو شکر این لحظه رو دیدم  آرین جون وقتی تازه راه افتاده بود اولش می ترسید و از دیوار و مبل کمک می گرفت تا اینکه الان که حدود 17 روز میگذره اعتماد به نفسش بالا رفته و به تنهایی راه میره و دیگه تو خونه موندگار نیست و فقط دوست داره کفشاشو پاش کنم و بره بیرون از خونه. راستی یه 2 روزیه دیگه موقع راه رفتن میدوه و خیلی ذوق داره بچم الهی مادر قربون اون پاهای قشنگش بره که اینقدر ناز روی زمین میگذاره و برمیداره خدا جونم به عظمتت شکر که قدرت راه رفتن به ما دادی...   ...
20 تير 1390

پدرم , تاج سرم , روزت مبارک....

اینکه میگم پدرم تاج سرم , واقعا وجود پدر تو خانواده یه تاج سریه واسه همه اعضای خونه..... باباجونم دوست دارم از ته دل فریاد بزنم که: دوستت دارم, عاشقتم, عاشق یه دنیا مهربونیت , عاشق این همه از خود گذشتگیت,  خدا جون شکرت چه نعمتهایی رو داریم (پدر ,مادر ,فرزند و ....) من ,مامان آرین این روز را از طرف خودم و آرین به همه باباهای نازنین و زحمتکش دنیا, بخصوص به بابای گلم و همچنین همسر عزیزتر از جونم از صمیم قلب تبریک میگم و ازخدا میخوام همیشه سایه همه پدرا و همچنین مادرا بالا سر همه خانواده ها باشه. ان شااله..................                &...
25 خرداد 1390

مادرم, دوستت دارم روزت مبارک...(درد و دلی با مادرم)

از کجا آغاز کنم... از کجا آغاز کنم بیان قصه ای را که گویای عظمت و شکوه یک عشق باشد. قصه عشقی که از دریا کهنسال تر است. و آن عشق چیزی نیست جز مادر , که  هدیه ایست الهی و مهر مادر , همچو مرواریدیست گرانبها . آری..... من نیز همچو همسالان خود معنی مهر مادر و نگرانیهای پی در پیش را نمی فهمیدم . تا اینکه خدای مهربون مثه همیشه در حقم لطف کرد و این بار مرا مادر خواند. و حالا که یکسال از تولد فرزندم میگذرد معنی دلواپسی و نگرانیهای مادرانه را می فهمم . با وجود اینکه متوجه هیچگونه سختی نیستم  ومادرم همیشه کمک حالمه.حال می فهمم که این همه سال بر مادرم چه گذشته و چه میگذرد...     &nbs...
25 خرداد 1390