امروز پسر قشنگم تب کرده و خيلي ناراحتم...
امروز بعداز ظهر با آرين و باباييش رفتيم خونه بابام و همسرم مارا گذاشت و رفت سر کار.
با آرين مشغول بازي بودم که اومد بغلم و دستش را انداخت دور گردنم و داغي دستاش منو از جا پروند.
و مامانم با داروي گياهي پاهاش رو شستشو داد و کمي تبش قطع شد ولي بعد نيم ساعت تبش اوت کرد و ديگه آروم و قرار نداشت.
تا اينکه برديمش دکتر و به گفته دکتر گلوش چرک کرده بود و تب شديدي داشت که به موقع رسونده بوديمش .
خلاصه اينکه بعر از گرفتن داروهاش اومديم خونه و داروهاش رو خورد و خوابيد و کمي خيالم راحت شد.
شب....بهتره بگم نزديکاي صبح بود که صداي ناله و هذيون گفتن هاي آرين خونه را پر کرده بود .
طفلي بچم نمي تونست بخوابه تبش بالا رفته بود. پاشوره کردم و يه دستمال که پشت هم داخل آب خنک ميزدم روي سرش گذاشتم و باباش در بغل گرفتش و دور تا دور خونه مي چرخوند تا آروم بگيره و بخوابه تقريبا وقت دارو هاش شده بود و با خوردن داروها حدود 45 دقيقه مي خوابيد و باز هم با گريه از خواب ميپريد . همين طور تا صبح ادامه داشت البته تا فردا ظهر هم همينطور....( الهي بميرم بچم چي کشيد اين چند روز ديگه از شيطنت و بازيهاش خبري نيست فقط بغلم مياد و سرش را روي شونه هام ميذاره و گردنم رو بوس ميکنه الهي مادر قربون مهربونيش بره که در همه حال وفاداره).خداجون خودت کمک کن تا هر چی زود تر خوب بشه.