امروز پسر قشنگم تب کرده و خيلي ناراحتم...
امروز بعداز ظهر با آرين و باباييش رفتيم خونه بابام و همسرم مارا گذاشت و رفت سر کار. با آرين مشغول بازي بودم که اومد بغلم و دستش را انداخت دور گردنم و داغي دستاش منو از جا پروند. و مامانم با داروي گياهي پاهاش رو شستشو داد و کمي تبش قطع شد ولي بعد نيم ساعت تبش اوت کرد و ديگه آروم و قرار نداشت. تا اينکه برديمش دکتر و به گفته دکتر گلوش چرک کرده بود و تب شديدي داشت که به موقع رسونده بوديمش . خلاصه اينکه بعر از گرفتن داروهاش اومديم خونه و داروهاش رو خورد و خوابيد و کمي خيالم راحت شد. شب....بهتره بگم نزديکاي صبح بود که صداي ناله و هذيون گفتن هاي آرين خونه را پر کرده بود . طفلي بچم نمي تونست بخوابه تبش بالا رفته بود. پاشوره کردم و...
نویسنده :
مامان مرضی و آرین
17:38