آرینآرین، تا این لحظه: 14 سال و 5 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

وضو و نماز خواندن آرین جون

این روزها آرین جون پا به پای من وضو میگیره تا برای خوندن نماز آماده بشه.البته وضو از نوع بچه گانه: مسواکشو برمیداره و باهم مسواک میزنیم. سپس دستهاشو میشوره و از بازو آب را میریزه تا دستهاش سپس وسط سرش آب میریزه وروی پاشو هم میکشه و بدو بدو میره اتاق سجاده و جانماز منو میاره و از داخلش یه مهر هم برای خودش برمیداره و شروع میکنه: دستهاشو میبره بالا و سجده و رکوع میره. دوبار اینکار را انجام میده و بلند میگه مرضی خانوم خوندم....خوندم.... الهی مامان قربونش برم گل پسرمو که اینقدر با اعتقاده......... خداجون خودت حفظش کن و از چشم بد دور نگهش دار...
30 خرداد 1391

تعطیلات خرداد و سفر به شمال کشور

تعطيلات خرداد به اتفاق همسر و پسر گلم به شمال سفر کرديم البته فقط يک سفر يک روزه بود. چون اصلا حوصله مسافرت نداشتم و همش دلم پيش پدر خدابيامرزم بود. ولي همسرم براي اينکه روحيه مرا و بخصوص خودش که از همه بيشتر روحيشو از دست داده بود پيشنهاد سفر داد و راه افتاديم.هر جا رسيدم ياد و خاطره بابام خيلي داغونم ميکرد و اصلا نميدونم چرا رفتم روحيم بهتر که نشد بدتر هم شده بود. طاقت تجديد خاطرات را هم نداشتم و در آخر هنگام بازگشت کمي به خودم روحيه دادم و سعي کردم خوش بگذره و به عبارتي بهتره بگم ظاهرمو حفظ کردم تا آرين جون ناراحت نشه ولي شب هنگام بازگشت تو جاده چالوس گريه امانم نميداد و  آرين هم دست ميکشيد روي صورتم و ميگفت: مامان ... گريه...مامان ....
30 خرداد 1391

مادرم روزت مبارک...

بهشت برای تو آفریده شده و درختان برای اینکه سایبان تو باشند سر از خاک بر می آورند...  مادر تو غزل زیبای محبت و ایثاری... دوستت دارم و نام تو را با چشمه ها و رودها زمزمه میکنم.... **مادرم روزت مبارک**
24 ارديبهشت 1391

مسواک زدن آرین جون

تقریبا از پنج ماهگی به بعد من و بابایی با مسواک انگشتی دندونای آرین جون را بعداز شربتهای آهن و ویتامین مسواک میزدیم. ولی دیگه این روزها پسر قشنگم شبها وقتی میرم دندونهامو مسواک کنم میاد پیش من و خودش مسواکشو برمیداره و دندونهاشو مسواک میزنه البته با آب خالی و بدون خمیر دندون الهی قربونش برم من که اینقدر با دقت و قشنگ مسواک میکنه......یادبگیرین تنبلها نصف نصف شماست.....
4 ارديبهشت 1391

وبلاگ آرین جون یکساله شد!

امروز وبلاگ آرين جون يکساله شد. و خوشحالم که تو اين مدت تونستم تمامي خاطرات و لحظه لحظه هاي بزرگ شدن پسرقشنگم را ثبت کنم. با اميد به اينکه انشااله يه روزي خودش اين وبلاگ رودنبال کنه و خودش نويسنده اين وبلاگ باشه و خاطراتش رو ثبت کنه و ماماني هم يکي از خواننده هاي وبلاگش بشم. خدايا مرا در هرچه بهتر تربيت کردن فرزندم ياري ده.......
24 فروردين 1391

پارک بانوان باغ جهان

امروز با آرین جون باهم به پارک بانوان باغ جهان رفتیم.خیلی خوش گذشت البته به آرین جون بیشتر.... یه دوست پیدا کرده بود که یه سال از خودش بزرگتر بود و اسمش ریحانه بود و کلی با هم سرسره بازی و الاکلنگ بازی کردند. هنگام بازی ریحانه جون خیلی حواسش به آرین بود و مراقبش بود.وچند ساعتی اونجا بودیم تا اینکه آرین جون رضایت داد که بریم اونم بخاطر اینکه مامانم ظهر بهش گفته بود بیا خونمون میخوام برات ماکارونی بگذارم و  آرین هم از ظهر یه دم میگفت:  مامانی.....ماکارنی..... مامانی.....ماکارنی
24 فروردين 1391

اصطلاحات نوروزي آرين جون

قربون گل پسرم برم که مثه طوطی همه چیو تکرار میکنه و سال جدید کلی کلمه به دیکشنریش اضافه کرده: همبرگر______________ابرگر ساندويچ_____________ناتيويچ بستني_______________بستي بسکتبال______________بستس باد ماهي_________________مايي سنبل_________________شنبل هفت سين______________هف سين پليس________________پوديس صداي بوق ماشين پليس________________بعوبعو کيش__________________تيش جت اسکي_______________ته تسکي غواصي________________غتاسي دريا__________________درا کشتي________________گشدي ماساژ________________ماساد نکن_________________نگون بغل_________________بغت آب بازي______________آب بادي زمين________________دمين صندلي________________دندلي بازي__...
19 فروردين 1391

سفرهاي نوروزي آرين جون به کيش و قشم

هفت روز اول را سه تايي کيش بوديم و هوا بسيار عالي بود.بهتره بگم از اين بهتر نميشد.از خاطرات آرين جون ازصف کابوتاژ و داخل لندينگ گرافت و تا کنار درياي خليج و بازارها و گشت وگذارهاي داخل جزيره و موسيقي زنده کشتي ستاره آريايي گرفته تا کشتي يوناني و حريره و آب انبار که خلاصه هر جا ميرسيد ميگفت دمين...دمين... يعني منو زمين بگذاريد من بدوم و کنار دريا هم ميگفت: آب بادي...آب بادي.... که يعني همون آب بازي کنم و کاري با من نداشته باشيد. تو بازارها هم که من براي خودم ميگشتم و خريد ميکردم(البته يک ميليون و نيم عيدي که بابام داده بود رو خرج نکردم . چون همش رو ریخته بودیم تو کارت عابر من و منم که خدا میدونه چقدر دست و دلبازم.... بگذریم...) آره ميگف...
19 فروردين 1391

روز ولنتاین مبارک...

روز والنتین یا ولنتاین: عیدی در روز ۱۴ فوریه (۲۵ بهمن‌ماه و بعضی سال‌ها ۲۶ بهمن‌ماه) و در برخی فرهنگ‌ها روز ابراز عشق است ،این سابقهٔ تاریخی روز والنتین به جشنی که به افتخار قدیس والنتین در کلیساهای کاتولیک برگزار می‌شد، باز می‌گردد . پسر قشنگم شعرهای زیر را تقدیم تو میکنم تا وقتی بزرگ شدی و مفهوم امروز رو فهمیدی بدونی که چقدر عزیز دل مادر عاشقانه دوست داشتم و دارم.... من به دو چیز عشق می ورزم یکی تو و دیگری وجود تو، به دو چیزاعتقاد دارم یکی خدا ودیگری تو، من در این دنیا دو چیز میخواهم یکی تو ودیگری خوشبختی تو. زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند. زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قش...
26 بهمن 1390