تعطیلات خرداد و سفر به شمال کشور
تعطيلات خرداد به اتفاق همسر و پسر گلم به شمال سفر کرديم البته فقط يک سفر يک روزه بود. چون اصلا حوصله مسافرت نداشتم و همش دلم پيش پدر خدابيامرزم بود. ولي همسرم براي اينکه روحيه مرا و بخصوص خودش که از همه بيشتر روحيشو از دست داده بود پيشنهاد سفر داد و راه افتاديم.هر جا رسيدم ياد و خاطره بابام خيلي داغونم ميکرد و اصلا نميدونم چرا رفتم روحيم بهتر که نشد بدتر هم شده بود. طاقت تجديد خاطرات را هم نداشتم و در آخر هنگام بازگشت کمي به خودم روحيه دادم و سعي کردم خوش بگذره و به عبارتي بهتره بگم ظاهرمو حفظ کردم تا آرين جون ناراحت نشه ولي شب هنگام بازگشت تو جاده چالوس گريه امانم نميداد و آرين هم دست ميکشيد روي صورتم و ميگفت: مامان ... گريه...مامان ... گريه...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی