آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

سفرهاي نوروزي آرين جون به کيش و قشم

1391/1/19 2:52
531 بازدید
اشتراک گذاری

هفت روز اول را سه تايي کيش بوديم و هوا بسيار عالي بود.بهتره بگم از اين بهتر نميشد.از خاطرات آرين جون ازصف کابوتاژ و داخل لندينگ گرافت و تا کنار درياي خليج و بازارها و گشت وگذارهاي داخل جزيره و موسيقي زنده کشتي ستاره آريايي گرفته تا کشتي يوناني و حريره و آب انبار که خلاصه هر جا ميرسيد ميگفت دمين...دمين... يعني منو زمين بگذاريد من بدوم و کنار دريا هم ميگفت: آب بادي...آب بادي.... که يعني همون آب بازي کنم و کاري با من نداشته باشيد.
تو بازارها هم که من براي خودم ميگشتم و خريد ميکردم(البته يک ميليون و نيم عيدي که بابام داده بود رو خرج نکردم . چون همش رو ریخته بودیم تو کارت عابر من و منم که خدا میدونه چقدر دست و دلبازم.... بگذریم...) آره ميگفتم و بابايي بيچاره دنبال اين پسرک شيطون ديگه از نفس افتاده بود بماند که هر روز يه ماشين اسباب بازي به آرين رشوه ميداديم تا مشغول باشه.
و يک شب هم آخر وقت کشتي ستاره آريايي رفتيم که شام و موسيقي زنده داشت و گشت دريا که باموسيقي و آهنگهاي شاد آرين کمي خودشو تکون داد و نزديکاي شام رو شونم خوابش برد. البته علت اينکه زود خوابيد اين بود حدود نيم ساعت روي اسکله قبل از سوار شدن به کشتي کلي بازي کرده بود و براي خودش ميرقصيد و همه کسانيکه ميخواستن کشتي سوار بشن داشتن شوي آرين رو تماشا ميکردن و حال ميکردن.آخ...آخ... رستورانها بماند که زود غذاشو ميخورد فقط به عشق اينکه بره خرابکاري و هرچي مجله و کاتالوگ براي گردشگران گذاشته بودن آرين مياورد براي من و يا ميگذاشت روي ميزمون و اين هم بساطي شده بود واسه ما. و در آخر اينکه روز آخر کشتي يوناني رفتيم و همينطور پديده شانديز. که داخل فروشگاه پديديه ديگه آخر هر چي شيطنت تو اين چند روز بودو درآورد و کنار کشتي يوناني ماشين شارژي براي اجاره گذاشته بودن که اين بدون استثنا با همشون بازي ميکرد و سواريشونو تست ميکرد و در آخر يکيشونو انتخاب کرد و ساعتها با اون يه ماشين سپري شد. يه ايل عرب آلاچيق داشتن و ازما و چندنفر دعوت کردند داخل آلاچيق و با قهوه تلخ وخرما کنجدي از همه پذيرايي کردنو سپس کنار همون کشتي يوناني موسيقي زنده و رقص شمشير همون عربهايي که مهمونش بوديم هم بود و آقاي حسيني مجري تلويزيون و يکي از خواننده هاي کشورمون هم برنامه اجرا ميکردن ودوربينها هم از هر طرف فيلم و عکس ميگرفتن و آرين هم توي اين هيري بيري شير خوردنش گرفت و حالا نخور..... کي بخور..... و خوابيد گل پسر ماماني.
و فردا ظهر به مقصد قشم براه افتاديم و تقريبا عصر رسيديم و يک روز هم اونجا بوديم و فقط براي آرين کمي خريد کرديم و در آخر از راه کرمان و رفسنجان بسمت تهران حرکت کرديم.اين بود همه سفرنامه نوروزي آرين جون بهمراه مامان و بابا....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)