آرینآرین، تا این لحظه: 14 سال و 4 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

آرین در جمکران

    ببوسم خاک پاک جمکران را.....  شب بیست و یکم ماه رمضان بود من و آرین و بابایی و همچنین دوستم با همسرش تصمیم گرفتیم برای شب احیا و همچنین زیارت به جمکران بریم.البته سفر ما یه دفعه و بدون هیچ مقدمه قبلی شد و پیشنهادی بود از طرف دوستم که یکباره دیدم همگی رسیدیم جمکران..... خیلی برام جالب بود و هیچ وقت برام اینطوری پیش نیومده بود زیارت برم ...نمیدونم شاید به قول دوستم طلبیده بود و یا حکمتی داشت رفتنم.... رسیدیم...و خیلی شلوغ بود و در کنار اون همه جمعیت ما هم زیر انداز انداختیم و داخل حیاط نشستیم دعا شروع شده بود....چه حال و هوایی داشت جمکران.....با دوستم وضو گرفتیم و برای نماز آماده شدیم .... همسرم آرین را نگه داشت...
22 شهريور 1390

شیطنتهای آرین در رستوران ارکیده (جاده چالوس)

پنج شنبه شب رفته بودیم جاده.رفتنی آرین قشنگم تو خواب ناز بود و وقتی رسیدیم به رستوران مورد نظر بیدار شد و پس از یه چرت نیم ساعته حسابی سرحال شده بود .اونجا یه قسمتی داشت که مخصوص بازیه بچه ها بود و پس از اینکه رو یکی از تختها نشسته بودیم بهونه گیریهای آرین شروع شد و فقط با انگشتش به یه جا اشاره میداد اولش متوجه منظورش نشدیم تا اینکه فهمیدم محل بازی رو نشون میده و میخواست بره با بچه ها بازی کنه ولی نمیشد آخه بچه هایی که بازی میکردن همه از آرین بزرگتر بودن و خیلی هم بدو بدو داشتن.خلاصه باباش بغل گرفتش و کمی داخل محوطه چرخوندش تا آروم بگیره و موقع صرف چای و .... با کاکائو سرگرم شد ولی باز بهونه بازی با در قوری و قند داخل قندون و فنجون...
1 شهريور 1390

بیاد خاطرات گذشته....

این اولین باره........ دلم داره........ میگه آره ......... دوستت داره !!!!  یادش بخیر!!!!!!!!!! چقدر روزها زود میگذرن و چقدر دیر متوجه گذشت زمان میشیم. 4سال پیش  همچین روزی روزهای آخر فارغ التحصیلیم از دانشگاه بود و دیگه از درس و واحدهای تابستونی نفس راحت میکشیدم.با همسرم همکلاس بودیم و یاد و خاطره اون روزها  واقعا فراموش نشدنیه. شیطنتهای همکلاسیها و سربه سر استادا گذاشتن و تقلبها یه صفایی داشت و از طرفی اونیکه دوستش داری و یه روز همه زندگیت میخواست بشه را هر روز ببینی یه صفای دیگه.اون موقعها نمیفهموندم که بهش علاقه دارم غرورم اجازه نمیداد(برعکس همیشه اذیتش میکردم و اهمیت نمیدادم به...
30 مرداد 1390

دندون های کرسی

 این دندون درآوردن آرین هم برای خودش قصه ای داره. نه به اینکه 5 ماهگی به راحتی دندونای جلوییش در اومدن و متوجه سختی آنچنانی نشدیم و نه به این دندونای کرسیش که به اندازه تموم این ماههایی که گذشته اذیتمون کرد.(البته بیشتر طفلکی پسرم ) الان حدود 2 هفته است که آرینم هر سازی میزنه و هر نازی میکنه و حالا بقیش بماند که با این پسر قشنگ چه سرو کله ای که نمیزنیم.... امشب دیگه از اون شبهای استثنایی بود که با پدر و مادرم و همسرم و آرین برای صرف شام به عظیمیه رفتیم .البته اونجا کمی آروم و قرار داشت ولی بعدش تا آخرین لحظاتی که بیرون بودیم فقط گریه کرد .البته یه پارک رفتیم اول جاده اونجا مشغول دالی بازی با همه شد و دردش یادش رفت ولی برگشتنی ...
24 مرداد 1390

افطاری در باغ طوبی با آرین شيطونه

امروز(جمعه) مثه هر هفته براي گردش بيرون از شهر رفته بوديم و براي تنوع به منطقه کوهسار کرج رفتيم. منطقه اي با آب و هوايي استثنايي و طبيعت بکر و جاده اي که زيباييش را فقط توي عکس و پوستر ميشه به تصویر کشید. کنار جاده پارک کرديم و از آرين و خودمون عکس گرفتيم عکسهايي با بک گراندي از دره اي که فقط سرسبزي ديده ميشد.  و در راه برگشت مثه هميشه از جلوي باغهاي منطقه کردان براي مامانم و خودمون  فلفل و ..... خريداري کرديم.  و ديگه نزديکاي افطار بود که گردشي اومديم و باغ طوبي رفتيم.چي بگم از باغ طوبي که اينبار واقعا هيچي نفهميدم و فقط دنبال آرين بودم و با بچه ها دنبال بازي ميکرد و و راه ميفتاد ميرفت تا در ورودي باغ و ميخواست بيرو...
24 مرداد 1390

آرین و اولین زیارت مشهد مقدس

 هرسال تعطيلات خرداد به شمال سفر ميکرديم ولي امسال براي زيارت و اداي نذرم به همراه آرين و باباييش و پدرم و مادرم و خواهرم به مشهد مقدس رفتيم.براي 13 خرداد بليط داشتيم و همگي رفتيم فرودگاه مهرآباد .ساعت 0٨:٤٥ شب هواپيما حرکت کرد و آرين هم همه چراغهارو با نگاهش دنبال ميکرد و با اشاره به چراغها میگفت:اااا.......اااااا...... البته از بالا مثه يه نقطه ديده ميشد ولي آرينه ديگه.................. خلاصه کلي داخل هواپیما شيطنت کرد و مهمانداره یه اسباب بازی هم بهش داد. البته به همه بچه ها میداد.  تا اينکه رسيديم  و رفتيم به هتلي که از قبل رزرو کرده بوديم. شب را همگي در اتاقهامون استراحت کرديم و صبح همگي رفتيم زيارت.هوا خيلي خوب بود .آرين...
23 مرداد 1390