آرین در جمکران
ببوسم خاک پاک جمکران را.....
شب بیست و یکم ماه رمضان بود من و آرین و بابایی و همچنین دوستم با همسرش تصمیم گرفتیم برای شب احیا و همچنین زیارت به جمکران بریم.البته سفر ما یه دفعه و بدون هیچ مقدمه قبلی شد و پیشنهادی بود از طرف دوستم که یکباره دیدم همگی رسیدیم جمکران..... خیلی برام جالب بود و هیچ وقت برام اینطوری پیش نیومده بود زیارت برم ...نمیدونم شاید به قول دوستم طلبیده بود و یا حکمتی داشت رفتنم.... رسیدیم...و خیلی شلوغ بود و در کنار اون همه جمعیت ما هم زیر انداز انداختیم و داخل حیاط نشستیم دعا شروع شده بود....چه حال و هوایی داشت جمکران.....با دوستم وضو گرفتیم و برای نماز آماده شدیم .... همسرم آرین را نگه داشته بود تا مهر را برنداره تا نمازمن تموم بشه و سپس وضو بگیره و نماز بخونه.... آرین هم مهر جانماز همه را بر میداشت بوس میکرد و بعد بازی میکرد.....موقع سینه زدن به من نگاه میکرد و سینه میزد و می نشست و از داخل کیفش هر چی بود میریخت بیرون بازی کنه....ساعتها گذشت و بعد از قرآن سر گرفتن تصمیم گرفتیم به سمت حرم حضرت معصومه(س) حرکت کنیم ولی خیلی دیر بود از طرفی آرین برای اولین بار پا به پای ما احیا نگه داشته بود و دیگه از خستگی نا نداشت بچم....الهی قربونش برم دستای کوچیکش را به آسمون گرفتم و موقع دعا برای پدر و مادرم دعا کردیم و گفتم پسرم تو اولین باره که میای از خدا بخواه همه مریضارو شفا بده.انشااله.... و نزدیکای سحر بود که به سمت خونه حرکت کردیم و آرین مامانی تو ماشین شیر خورد و خوابید....