آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

آرين جون در شهر شادي

تابستونه و ما هم با وجود آرين جون پاي ثابت مراکز بازي هستيم.رفتنمون با خودمون و برگشتمون با خداست.... همه وسايلهارو بايد سوار بشه و در آخر اينکه اصلا دوست نداره از مراکز بازي يا پارک بيرون بياد و خلاصه اينکه با کلي بحث و قهر از اين مراکز دور ميشيم و اينبار براي آرين عکس پرسنلي ميخواستم و با سوار شدن به ده تا بازي موفق شديم ببريم و عکس بگيره هم براي دفترچه بيمه و هم براي ثبت نام در مهد کودک . و بدين گونه بود که .... عکسهاي پسر قشنگم خيلي قشنگ شد.البته نا گفته نماند قبل از رفتن به شهر شادي و عکس گرفتن سه تايي رفتيم آرايشگاه موهاشو کوتاه کرد و به آرايشگرش گفت عمو موهامو فشن کن ميخوام برم عکس بگيرم.الهي قربونت برم نفسم.... ...
30 شهريور 1392

عروسي دوست باباجون

آرين که خيلي ذوق رفتن به اين عروسي را داشت  و قبل رفتن همش ميگفت من ميخوام برقصم و گفتيم اشکالي نداره برقص..... بالاخره روز عروسي شد و آرين کنار عروس و داماد کلي براشون رقصيد و با داماد عکس گرفت و با بچه ها کلي بازي کرد و درآخر عروسي هم بوق بوق بازي که به آرين خيلي حال داد و بادکنکي که باباجونش از جلوي تالار براش خريده بود را از ماشين بيرون مياورد و باي باي ميکرد....   ...
30 شهريور 1392

آرین و سفر به شمال....

من و آرين جون و بابايي تصميم گرفتيم يه سفر دو روزه به شمال داشته باشيم تا آرين جون که عشق ماسه بازي داره حسابی با سطل و ماسه های کنار ساحل بازی کنه.... و از قرار معلوم مثه همیشه ماسه بازی بهش خوش گذشته بود و از شمال رفتن راضی بنظر میرسید. تا تونست روی ماسه ها غلط میزد و باباجونش هم سطل را پر از ماسه میکرد و براش قلعه درست میکرد و آرین جون هم دور قلعه با ماشین کوچیکش جولان میداد و حرکات نمایشی انجام میداد. طوریکه وقتی رفت سوار ماشین بشه سر و صورتش پر از ماسه بود و مجبور شدیم قبل سوار شدن به ماشین یه شستشوی اولیه بدیمش تا به منزل برسیم  و یه حموم حسابی بره.......... ...
30 شهريور 1392

ثبت نام در مهد کودک

چند روز پيش با آرين جون براي ثبت نام به مهدکودک رفتيم و پسرم خيلي از مهد و محيطش و بچه ها استقبال کرد و فهميدم خيلي علاقه داره که مهد بره و همان روز ثبت نامش کردم و خانم مربي يه ليست طولاني به من داد براي خريد لوازم التحرير و وسايل مربوط به مهد. که فرداش با آرين جون دوتايي رفتيم و براش کلي لوازم التحرير هاي قشنگ قشنگ خريدم و آماده کردم براي روز اول مهر که نفس مامان ميخواد بره مهد با خودمون ببريم...... الهی مامان قربون مهد رفتنت بره نفسم..........
30 شهريور 1392

ترم 3 زبان....

آرين جون در حال حاضر ترم 3 زبان هستش و خيلي از کلاس و دوستاش و معلمش راضي هست و هرروز هم به زبان علاقه مند تر ميشه و کارنامه دو ترم گذشته را گرفتم و هر دو ترم را صد گرفته و خيلي خوشحالم از اينکه پسر قشنگم اينقدر پيشرفت تحصيلي داشته و اينقدر علاقه نشون ميده و دوست داره کلاسهاشو مرتب و پشت هم بره......خدارا شکر....
30 شهريور 1392

سفر دو روزه به شمال کشور....

واااااااااای چه مسافرتی...... با اینکه میلیارد بار شمال رفتیم و با وجود اینکه یه سفر دو روزه بود خیلی خیلی به هممون خوش گذشت...... یه سفر پراز شادی و خنده و رقص و مسخره بازی...... از این بهتر نمیشد هر چی بگم کم گفتم . فقط میتونم بگم آرین نهایت عشق و حال را کرد و ساعت هشت صبح بخاطر دریا و ماسه بازی از خواب بیدار شده بود و باباش را بلند کرده بود و دوتایی رفته بودند کنار دریا ماسه بازی و توپ بازی کرده بودند. چهار ساعت ماسه بازی و توپ بازی کنار دریا پسر قشنگم را از پادر آورده بود و حسابی خسته شده بود و نای ناهار خوردن نداشت و تا عصر خوابید و بین راه بیدار شد ویه عصرونه خوردیم و بزن و برقص کردیم و پسر قشنگم کمی بازی کرد و راه افتاد...
13 مرداد 1392

سفر دو روزه به غار علیصدر...

پنجشنبه ساعت دوازده شب من و آرین و بابا جونش برای سفر به همدان راه افتادیم و بعد از چند ساعت استراحت برای صرف صبحونه به همدان رسیدیم و آرین داخل ماشین خواب بود و صبحونه را خوردیم و بعد از یک ساعت به غار علیصدر رسیدیم و آرین جون از خواب بیدار شد و بلیط غار را گرفتیم و رفتیم قایق سواری..... سه تایی جلیقه نجات پوشیدیم و آرین خیلی ناز شده بود بچم.... داخل غار را با قایق گشت زدیم و عکس و فیلم گرفتیم و آرین آخرای گشت زنی بود که گفت مامان جون سردمه....  روی یه سکو  هممون را پیاده کردند و کلی پیاده روی کردیم و باز هم سوار قایق شدیم و در آخر یه استگاه عکس بود که سه تایی دو تا عکس قشنگ گرفتیم و سوغاتی خریدیم و ب...
13 مرداد 1392

یه گردش سه نفری شبانه به فشم...

من و آرین جون و باباییش یه دفعه تصمیم گرفتیم ساعت نه شب به بعد بریم فشم. اتفاقا چقدر هم خوش گذشت و چقدر پسرم حال کرده بود و برای صرف چای به سفره خونه پوریای ولی رفتیم و آرین حسابی آب بازی کرده بود و تا تونسته بود داخل حوض سفره خونه سنگ انداخته بود و ذوق میکرد و برگشتنی صاحب سفره خونه یه ماسک خرگوش بلا به آرین جون داد... شب خوبی بود...
13 مرداد 1392

امتحان پایانی ترم یک ...

آرین جون شنبه ساعت دو امتحان زبان داشت و باهم سر کلاس حاضر شدیم و خانم جهاندوست امتحان شفاهی گرفت و پسر قشنگم همه سوالات را درست جواب داد و معلمش هم جوایزی که ازقبل برای اونروز آماده کرده بودیم به آرین جون هدیه داد و دوتا ماشین خیلی خوشگل که یکیش اف جی بود و اون یکی هم فراری بود و آرین با دیدن هدیه اش خیلی خیلی خوشحال شد . پسر قشنگم عشق ماشینه دیگه...... (البته این علاقش ذاتیه دیگه....) و به سلامتی قدم به ترم دو زبان گذاشت....
13 مرداد 1392

شیرین زبونیهای آرین جون...

دو روزه آرین جون برای بازی خونه یکی از دوستای مادرشوهرم میره و با پسرشون بنام عرشیا بازی میکنه و حسابی با همدیگه توی حیاط خونشون سرگرم هستن طوریکه وقتی از دور تماشا میکنیمشون انگار یادش رفته که باید خونه بیاد یا مامان جونش منتظرشه و ماهم از این فرصت استفاده کردیم و با دوتا خواهرهای عرشیا که تقریبا چند سالی از من کوچکتر هستن برای گردش با ماشین سطح شهر را میگردیم و یه وقتایی هم سه تایی بیرون شهر میریم و آرین هم هر وقت از بازی خسته میشه به صدیقه خانوم(دوست مادر شوهرم) میگه دلم واسه مامان جونم تنگ شده و به مامانم زنگ بزن یه وقت تصادف نکرده باشه یا یه وقت ماشینش خراب نشده باشه و خلاصه صدیقه خانوم برای اینکه آرومش کنه از هر ترفندی استفاده میک...
28 تير 1392