آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

سفر زمستاني به شمال کشور

1390/11/9 3:34
579 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه صبح سه نفري به سمت شمال حرکت کرديم. و آرين که هنگام حرکت از خواب بيدار شده بود بعد از 2ساعت بيدار ماندن و ديدن برفهاي جاده و بف بف گفتن داخل ماشين خوابش برد و وقتي هم کنار دريا رسيديم از خواب بيدار نشد.تا اينکه من و بابايي کلي عکس و فيلم گرفتيم و سرو صدا مي کرديم که آرين جون ماماني چشماشو باز کرد و بهت زده به دريا نگاه ميکرد و ميگفت :با....با...يعني آب ...دريا.
رفتيم صبحونه خورديم و بسمت درياي چالوس رفتيم و بابايي و آرين کنار دريا قدم ميزدن و من هم مثه هميشه عکس و فيلم ميگرفتم تا اين لحظات خوش را ثبت کنم در آلبوم عکسهامون و در آخر نوبت من و آرين جون بود که هم قدم زديم و هم کلي تو بغلم بهم کله ميزد و ميخنديد.
 امروز خيلي خوش گذشت و بعد از صرف ناهار در اکبرجوجه براي خريد ماهي به جاده دوهزار رفتيم و کلي بزن و برقص کرديم و رفتيم يه کافي شاپ که آرين باز هم هنرنمايي کرد و در ابتدا چاي سفارش داده بوديم که قوري را کامل برگردوند داخل فنجون و فنجون سرريز شد و همه جا شده بود چاي داغ که حرارت از روي فرش بالا ميزد. وبعد چترهاي روي سان شاين رو برداشت و به اطراف پرت کرد و......خلاصه هرچي بگم کمه. وبه دوتا از فروشگاههاي بزرگ رفتيم و يه آدم برفي واسه عشق مامان و بابا خريديم. آرين کنار رودخونه هاي پرورش ماهي به ماهيهاي قزل نگاه ميکرد و ميگفت:مامان ....گوگو....
الهي قربون زبون شيرينت بره ماماني.برگشتني نرسيده به کندوان برف گرفته بود و آرين ميگفت: بابا....بف... باباش هم ميگفت آره پسرم برفه....عزيز دل بابا.  اينقدر داخل ماشين شيطوني کرده بود
 که فقط ميخواستم ماشين يه جا نگه داره و برم پايين يه نفس بکشم. جالب اينه که وقتي از ماشين پياده ميشيم ميگه بابا.... دستشو اشاره ميده کليدهاي ماشينو بده. و سوئيچ ماشين رو داخل استارتر ميکنه و ميچرخونه.
اين روزها وسيله بازيه آرين شده سوئيچ ماشين و دسته کليدهاي خونه و...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان تربچه
4 بهمن 90 9:44
سلام دوست عزیز به لطف دعاهای شما و نظر آقا امام رضا (ع) فهیمه جون فارغ شد و هدی سادات عزیز دیشب دنیا اومد