عید سعید فطر مبارک....
امروز بعد از ظهر با آرین و بابایی رفتیم خونه ی مادر جون و پدر جون عید را تبریک گفتیم و عیدیهامونو گرفتیم و همگی رفتیم گردش. البته پدر جون یه جایی 4 ساعت کار داشت و مجبور شدیم کمی داخل ماشین بمونیم و آرین اینقدر بازی و شیطنت کرده بود بغل مادرم خوابش برد. اونروز به همگی خیلی خوش گذشت .... بعداز اینکه شام را بیرون خوردیم آرین را به پارک بردیم و داخل محوطه بازی خیلی ذوق میکرد و زمین بازی از جنس فوم بود و آرین میدوید دنبال توپ یکی از بچه ها و خودش را روی زمین مینداخت تا اینکه مجبورمون کرد با اینکه بیرون اصلا با توپ بازی نمیکنه و هیچوقت توپشو بیرون نمیبره بابا جونش یه توپ خیلی خوشگل براش خرید البته انتخاب خود آرین بود. یه عالمه سرسره بازی کرد و در آخر همچنان آرین دنبال توپ میدوید و باباش هم دنبال آرین.............. طفلی بابایی دیگه از نفس افتاده بود...