شیرین زبونیهای آرین جون...
دو روزه آرین جون برای بازی خونه یکی از دوستای مادرشوهرم میره و با پسرشون بنام عرشیا بازی میکنه و حسابی با همدیگه توی حیاط خونشون سرگرم هستن طوریکه وقتی از دور تماشا میکنیمشون انگار یادش رفته که باید خونه بیاد یا مامان جونش منتظرشه و ماهم از این فرصت استفاده کردیم و با دوتا خواهرهای عرشیا که تقریبا چند سالی از من کوچکتر هستن برای گردش با ماشین سطح شهر را میگردیم و یه وقتایی هم سه تایی بیرون شهر میریم و آرین هم هر وقت از بازی خسته میشه به صدیقه خانوم(دوست مادر شوهرم) میگه دلم واسه مامان جونم تنگ شده و به مامانم زنگ بزن یه وقت تصادف نکرده باشه یا یه وقت ماشینش خراب نشده باشه و خلاصه صدیقه خانوم برای اینکه آرومش کنه از هر ترفندی استفاده میکنه تا ما برگردیم و با دیدن من میگه سلام عشقم اومدی .... خیلی دلم واست تنگ شده بود... دوستت دارم مامان جونم..... خیلی میخوامتا...... الهی قربون محبت پسر قشنگم برم که نفسم به نفسش بنده و همه زندگیمه..... عاشقتم نفسم .... عمرم .... همه زندگیم ....آرینم