آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

سفر به شمال در پاییز....

1391/9/1 18:29
487 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه عصر بود و دلم خیلی هوای مسافرت کرد. و گوشیمو برداشتم با دوستام هماهنگ کردم و همه هم که پا بودن  تا ساعت یک شب همگی تو جاده جمع شدیم و با دو ماشین راه افتادیم.خیلی حال داد همه هم اهل سفر و خوش سفر.... ازاین بهتر نمیشد..... کندوان برای خوردن آش نگه داشتیم و آرین خواب بود.بعداز خوردن آش آرین جون هم بیدار شد و خداروشکر که آرین آش نخورد .دوست نداشتم بخوره و گفتم شاید مریض بشه.سوییچ ماشینمونو از همسرم گرفتم و خانوما همه با ماشین من رفتیم و آقایون هم بایه ماشینه دیگه...کلی خندیدیم و تعریف کردیم از دوران بچگیهامون و نوجوانی و تا اینکه رسید به جوونی که یکی از بچه های دوستم حالش خراب شد و ماشینو زدم کنار جاده یه دل سیر....... راه افتادیم چه حالی میداد جاده ساعت سه صبح بود و تو راه بودیم وهوا تقریبا سرد بود و نزدیکای ساعت شش رسیدیم جاده دوهزارو یه ویلا گرفتیم و تا ظهر خوابیدیم و یکی از بچه ها با یه حرف خنده دار هممون را بیدار کرد و نان و پنیر خوردیم و رفتیم خرید جوجه و..... رفتیم جنگل و آقایون جوجه هارا به سیخ زدن و روی باربکیو پختن و وقتی سیر شدیم خداروشکر گفتیم و رفتیم سمت دریا و قلیونو چای و..... خدایا چه هوای دلی بود.... کلی خوندیم وخندیدیم و دیگه هوا تاریک شده بود و بعداز دیدن و خرید از چندتا فروشگاه بسمت کرج راه افتادیم و توراه هم به یکی از بازارچه های قدیمی رفتیم و بروبچ زیتون و ... خریدن و ماهم کلوچه گرفتیم و دیگه حرکت کردیم...... خلاصه خیلی خیلی خوش گذشت و رسیدیم به اوایل جاده از سمت کرج که پاتوق همیشگیمونه و بچه ها رفتن که دوده بدنشونو تامین کنن(قلیون بکشن) و اینبار من باهاشون پا نبودم چون تو شمال آخرین قلیونو زدم و دیگه گذاشتم کنار قبل از اینکه دود منو بزاره کنار..................آفرین به من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)