مهمونی شبانه (1)
پنجشنبه مهمون داشتيم و دوستاي بابايي با خانواده خونمون دعوت بودن. و منم مثه هميشه کارهامو از قبل انجام داده بودم و تا وقتي مهمونها اومدن کنارشون باشم ... حسابي به هممون خوش گذشته بود و مادر يکي از دوستاي بابايي هم بود و برامون يه عالمه آهنگهاي قديمي خوند و کلي هم خنديديم و بعد از مهموني از منزل ما همگي رفتيم جاده چالوس و اونجا هم دور هم بودیم و مادر دوست بابایی باز هم برای هممون خوند و اینبار همه سفره خونه دست میزدن و حرکات موزون انجام میدادند....وآرین هم با سه چرخه ای که صاحب سفره خونه براش کنار گذاشته بازی میکرد و حسابی خودشو سرگرم کرده بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی