آرین جون و کنار دریا...
چه حالی کرده پسر گلم از دریا و ماسه بازی...
امروز اینقدر در ساحل با سطل و بیلچش ماسه هارو پروخالی کرد که من یکی واقعا خسته شدم. یه دوست هم پیداکرد بنام پارسا که از فریدونکنار اومده بود با خانوادش و آرین ماسه هارو رو هوا پخش میکرد و پارسا بمن میگفت خاله ببین آرین را ماسه ها تو چشمم میره.بعداز کمی بازی دوستش رفت و ارین جون باباشو مجبور کرد که بروند دریا آب بازی کنه.خلاصه اینکه خیس خالی اومد و کمی سردش شده بود و به باباش میگفت بریم ماشین عوض( یعنی بریم داخل ماشین لباسامو عوض کن). و سپس سه تایی رفتیم کافی شاپ کنار دریا و موسیقی زنده هم داشت خیلی خیلی خوش گذشت.... به چند فروشگاه واقع در مسیرمون رفتیم و یه چندتا خرید کردیم و برای آرین هم یه توپ و تراکتور خریدیم و حسابی تو ماشین با اینا مشغول شد. و در آخر برای خرید ماهی رفتیم جاده دوهزار که رودخونه های پرورش ماهی توجه آرین رو به خودش جلب کرده بود و با کنجکاوی ماهیهارو تماشا میکرد . هوا دیگه تاریک شده بود و باید یواش یواش بسمت خونه راه می افتادیم آرین بعد از این همه بازی تو ماشین تا خونه را خوابید و نزدیک پنج صبح به خونه رسیدیم...