سال نو مبارک...
سال 1392 بر همه دوستان خوبم مبارک باشه و
امیدوارم سالی خوب و پر برکت و سالی سرشار از شادی داشته باشید
امسال اول عید را مثه هرسال همگی خونه باباجونم دور هم جمع بودیم و با این تفاوت که امسال عید اولین عید نوروزی بود که باباجونم دیگه کنارمون نبود و جای خالیش رو خیلی احساس میکردیم و برای همه لحظه سختی بود که وارد خونه شدیم و با استقبال گرم پدر روبرو نشدیم. و تا آخر شب پذیرای مهمونای عزیز بودیم و سپس برای سفر به کیش من و آرین جون و بابایی راه افتادیم و تا ده روز اول عید اونجا بودیم و خیلی خیلی خوش گذشت و به آرین جون از همه بیشتر خوش گذشه بود و کنار دریای خلیج اینقدر بازی کرده بود که تا هفته ها سوختگی رو پوستش مونده بود و آرین جون سبزه شده بود. و من وآرین یه سه چرخه گرفته بودیم و آرین پشت من داخل سبد نشسته بود و کنار ساحل سه چرخه سواری میکردیم و بابایی هم یه دوچرخه موتوری گرفته بود و مسابقه میداد با ما و همش جلو میزد خیلی باحال بود خیلی حال داد.....