آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

آرین و ملینا در پارک ارم....

جمعه شب من و آرين جون و بابايي بهمراه دوستامون همگي به پارک ارم رفتيم و کلي بازي کرديم و خيلي خوش گذشت. آرين و ملينا(دختر دوستمون) دستهاي همديگه رو گرفته بودن و داخل پارک به اينطرف و آنطرف ميرفتن و با ذوق به وسايل بازي نگاه ميکردند.من وآرين و ملينا و مامانش چهارتايي تونل وحشت رفتيم و آرين که براش عادي بنظر ميومد و احساس وحشت نداشت آخر تونل از صداي آقايي که ماسک اسکلت بصورت داشت ترسيد و بغض کرد.سپس همگي سوار ترن شدن و من چون ميترسيدم کنار بچه ها ايستادم و مراقبشون بودم و اين دوتا هم با تعجب به حرکت ترن نگاه ميکردن و آرين باباشو نشون ميداد و صداش ميکرد و در آخر آرين و ملينا رو برديم به عکاسي داخل پارک صورتهاشون رو گريم عروسکي کردند و عکس ...
29 مهر 1392

گردش برون شهری به برغان...

تقریبا هر هفته بعدازظهر جمعه برای گردش بسمت برغان میریم و این هفته همگی با دوستامون دسته جمعی رفتیم و خیلی خوش گذشت.... برای خرید خشکبار میدان برغان نگه داشتیم و خرید کردیم و با اینکه هوا سرد بود.... ولی نمیشد از بستنی های معروفشون که با شیر گوسفند تهیه میشه گذشت و خلاصه در آخر برای اینکه دور هم بشینیم و صحبت کنیم و بگیم و بخندیم  به یک سفره خونه رفتیم . البته انتخاب سفره خونه سلیقه خودم بود ولی ای ول به خودم عجب جایی بود واقعا نمای زیبایی داشت و حسابی برای دکور داخلش هنر به خرج داده بودند البته قیمتهاش هم مثه دکورش زیبا بود ...
29 مهر 1392

عصر پاییزی یک روز جمعه...

عصر پاییزی همگی خوش........... امروز قراره من و آرین جون و باباجون سه تایی بریم پارک پیاده روی کنیم و آرین جون هم با وسایل پارک بازی کنه که یه دفعه بخاطر سردی هوا تصمیمون عوض میشه و برای گردش به مراکز خرید شهر میریم و آخر وقت هم یه سر به آتیشگاه رفتیم که خیلی خوش گذشت.... اینها هم عکسهایی از ورزش کردن آرین جون در حیاط منزلمون هست که طبق عادت همیشگی آرین جون هنگام رفت و برگشت به منزل باید حتما انجام بده:((الهی قربونت برم نفسم... پسر ورزش دوست و ورزشکارم....)) ...
29 مهر 1392

16 مهر روز جهانی کودک مبارک...

من هم به نوبه خودم امروز(( روز جهانی کودک )) را به همه بچه های خوب و گل ایران زمین تبریک میگم و برای همشون آرزوی موفقیت و تنی سالم و دلی خوش دارم.انشااله که همه بچه ها زیر سایه پدر و مادرشون بزرگ بشن و در آینده به درجات عالی برسند.  پسر قشنگم آرین جون روزت مبارک عزیزدل مامان انشاله که همیشه دلت شاد و لبت خندون باشه و یه روز که بزرگ شدی و نویسنده وبلاگت شدی این مطالب را بخونی و لذت ببری نفس مامان عاشقتم.... امروز تو مهد کودک آرین جون بمناسبت روز جهانی کودک جشنه و قراره به بچه ها یه لیوان هدیه بدهند که عکسشون روی لیوان چاپ شده و از این به بعد توی مهد هرکسی با لیوان خودش که عکسش هم روشه آب بخوره!!!!  &n...
29 مهر 1392

سفر آرین جون به مشهد مقدس

چند روز تعطیلات خرداد را برای زیارت و همچنین ادای نذرم بسمت مشهد مقدس رفتیم و مثه هر سال خوش نگذشت نه به من و نه به آرین جون و دیدار از روستاهای سبزوار و بازی با بره ها تنوعی بود برای من و آرین و خلاصه برای زیارت رسیدیم مشهد مقدس. و آرین جون بهمراه باباجونش برای زیارت بسمت ضریح رفتن و نذر من را داخل ضریح انداختن و کم کم بسمت شمال راه افتادیم و چون گردشی رفتیم و برگشتیم فرصتی نموند برای رفتن به شمال و کنار دریا و از سمت فیروزکوه برگشتیم و یه جا نگه داشتیم برای استراحت که یه پارک خیلی زیبایی داشت و آرین حسابی بازی کرد و اونجا بیشتر بهمون خوش گذشت....  
15 مهر 1392

تولد 3 سالگی آرین جون...

                                    جشن تو جشن تولد تموم خوبیهاست                           جشن تو شروع زیبای تموم شادیهاست     پسر قشنگم /عزیز دلم/ آرین جونم  تولد 3 سالگیت مبارک باشه انشااله جشن تولد صدو بیست سالگیت را همگی کنار هم جشن بگیریم و امیدوارم همیشه و در همه مراحل زندگیت دلت شاد و لبت خندون و تنت سالم باشه.....
15 مهر 1392

همسر عزیزم تولدت مبارک....

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک  بیا بندازیم امشب یه عکس یادگاری همین شب که شکفتی مثل گل بهاری   تولد تولد تولدت مبارک. امشب تولد همسر عزیزم بود و تصمیم گرفتیم با دوستامون برای گردش و همچنین جشن تولد به فشم بریم و خیلی خیلی خوش گذشت. داخل سفره خونه رقص کردی انجام میدادن و همه هم جو گیر شده بودن و میرقصیدن و ما هم در حین انجام جشن تولد و شمع و فشفشه روشن کردن و تولد تولد خوندن و همسر عزیزم هم شمعهای تولدشو فوت کرد و آرین هم مثه همه جشن تولدها تقاضای روشن نمودن مجدد شمع هارا داشت که فوت کنه و بعد رفت  وسط حیاط سفره خونه واسه رقص..... الهی مامان ق...
15 مهر 1392

اول مهر جشن آغاز سال تحصيلي آرين جون در مهد کودک

امروز روز اول مهر بود و وقتي با آرين وارد مهد شديم بچه هاي پيش دبستاني به ترتيب و با صف مربيهاي خود رو ميبوسيدند و از زير قرآن رد ميشدند و به کلاسشون میرفتند. و با اسپندي که جلوي پاي بچه ها گذاشته بودند و دودش فضارا پرکرده بود صبح قشنگی شده بود.... تا اينکه نوبت بچه هاي مهد شد و آنها هم بهمين ترتیب وارد کلاسشون شدند و آرين جون مامان که خيلي خوشحال بنظر ميرسيد وارد کلاسش شد و آب پرتقالش را از کيفش در آورد و مشغول خوردن شد .  کلاههایی را بر سر بچه های مهد گذاشتند که شکل یه سیب بود که کنارش عکس یه مداد بود. و بچه ها همه همديگرو نگاه ميکردند و با نگاه بهمديگه آشنايي ميدادند و لبخند ميزدند تا اينکه عمو موسيقي و عروسک گردان هم اومدن...
15 مهر 1392

چاي به اين خوشمزگي کي خورده؟؟؟!!!!!!

هميشه وقتي ميخوام چاي بريزم باید یواشکی اینکارو انجام بدم!!! آرين جون عاشق اينه که چاي بريزه يا ليپتون رو داخل چاي بزنه و دربياره. يه شب که ميخواستم واسه خودم و آرين جون و باباجونش چاي بريزم  آرين بدو بدو اومد توي آشپزخونه و گريه کرد که من بايد بريزم و منم با نظارتي که از دور داشتم اجازه دادم بريزه و خدا ميدونه که چقدر اونشب چاي بهم چسبيد چون آرين جونم زحمتشو کشيده بود...........الهي فداش بشم قند و عسلمووووووووووووو....................... ...
15 مهر 1392