آرینآرین، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

شاهزاده کوچولوی ما آرین

یه صبح پاییزی و گردش برون شهری به کردان

صبح روز جمعه همگی بهمراه فامیلا بسمت کردان حرکت نمودیم. صبح قشنگی بود و هوا کم کم رو به سردی میرفت و خلاصه در یکی از محله های برغان سکونت گزیدیم.و تا بعداز ظهر همگی مشغول بازی و صحبت و ..... بودیم.آرین و پارسا که حسابی بازی کرده بودن و اینبار از خستگی دیگه خبری نبود و همچنان به بازی می پرداختن و دست از خوردن هم کشیده بودن و خلاصه همونطوری که گفتم هوا رو به سردی میرفت و هرچه به عصر نزدیکتر میشدیم هوا سردتر میشد و کم کم راه افتادیم و برگشتنی از سمت برغان بسمت کرج اومدیم و با گذر از جاده های کویری و لذت بردن از مناطق بکر روز خود را بخوبی به پایان رساندیم....
29 آبان 1393

یه صبح پاییزی وگردش برون شهری به طالقان

روز جمعه با خانواده بهمراه فامیلامون برای گردش و پیک نیک بسمت طالقان حرکت کردیم.وحدود یک ساعت ونیم توی راه بودیم و سپس به طالقان رسیدیم و یه باغ اجاره کردیم و تا بعدازظهر اونجا موندیم. حسابی به همه خوش گذشته بود و هرکسی با همسن خود مشغول صحبت و بازی و ......بود. آرین جون هم با پارسا حسابی بازی کردن و طوری خسته شده بودند که عصری هنگام برگشت به خونه توی ماشین خوابیدند تا فردا صبح. روز خوبی بود و به همه حسابی خوش گذشت.......  
29 آبان 1393

همسر عزیزم تولدت مبارک...

همسر عزیزم تولدت مبارک ایشالا جشن تولد صد و بیست سالگیت .. ... امسال مثه هرسال تولد همسرم را براش سورپراز کردیم ولی کاملا متفاوت...... با فامیلامون و خانواده ها هماهنگ کرده بودم و همگی را ویلای شمال دعوت نمودم و همسرم هم از همه جا و همه چی بی خیر فکر کرد فقط داریم توی ویلا دور هم جمع میشیم و غافل از اینکه همه چی هماهنگه و تولدشه....  روز تولدش (البته بگم این مطلبو که چند روز زودتر تولد گرفتیم و اصلا بفکرشم خطور نمیکرد). همه چی روال عادی خودش را طی کرد تا روز تولد ظهر من به اتفاق یکی از فامیلا رفتیم برای خرید کیک و آرین جون هم بهراه بچه ها و برادر همسرم کنار دریا بودن و آرین جون کلی آب بازی و شنا کرده بود. همسرم هم با یکی دیگ...
31 شهريور 1393

سفر به شمال کشور

همین الان که دارم این مطلب رو مینویسم در حال حاضر شدن به رفتن به شمال ( ویلا) می باشیم و باباجون هنوز نیومده و در ترافیک شهر همچنان مانده و آرین جون هم در شبکه جم جونیور سرگرم کارتون دیدن هستن و بدینگونه بود که من هم سرگرم وبلاگ نویسی شدم .......
30 مرداد 1393

مهمونی شبانه و گردش دسته جمعی

روز جمعه مهمونی به منزل دخترخاله پدرم دعوت شده بودیم و همه فامیل جمع بودیم و بعد از شام و کمی بزن و برقص و پذیرایی از مهمونا همگی برای گردش به دریاچه چیتگر که نزدیک منزل دخترخاله بود رفتیم وبچه ها بازی میکردن و آقایون سرگرم صحبت و خانوما هم سرگرم عکس و صحبت و قرار مهمونی بعدی که سفر به تبریز بود برنامه میریختیم . حسابی به همه خوش گذشته بود و همگی از دور هم بودن لذت برده بودیم.....
30 مرداد 1393

سفر آرین جون به کیش

اینبار من و آرین جون بهمراه زن دایی و پسر دایی و خاله ی همسرم با هواپیما به کیش سفر کردیم. هوا فوق العاده گرم و شرجی بود ولی کم کم عادت کردیم. در این چهار روز حسابی خوش گذروندیم از غذا دادن به ماهی ها و رفتن به پارک دلفین ها و پارک پرندگان و کشتی آکواریوم و سافاری و مراکز خرید و کافی شاپ گرفته تا .............. شب آخر که برای تماشا و گردش به اسکله تفریحی رفتیم و آرین جون حسابی شنا و آب بازی کرد. و شب آخر هم در حیاط هتل قلیون کشیدم و اصلا تو گرما مزه نداد و در آخر با آرین و پسر دایی همسرم به کافی شاپ هتل رفتیم و ویتامین گیری کردیم و در آخر که ساعت تقریبا چهار صبح بود به اتاقمان برگشتیم برای استراحت و فردا ساعت دو بعدازظهر از کیش بسمت تهران با...
30 مرداد 1393

سفر آرین جون به شمال

امشب آرین حیلی اصرار کرد که فردا بریم شمال برم کنار دریا ماسه بازی کنم. من و باباش هم که برای رفتن دودل بودیم با اصرار آرین جون تصمیم به رفتن گرفتیم.ساعت شش صبح رسیدیم ویلا ولی خواب از سرمون پریده بود و سه تایی رفتیم پارک محله کلی بازی کردیم و صبحونه خریدیم و به ویلا اومدیم و بعد از صرف صبحونه تا بعدازظهر خوابیدیم .البته قبل خواب من و آرین جون کلی با هم بازی کردیم و خندیدیم و این سفر دو روزه هم بهمون خیلی خوش گذشت.....(جاتون خالی.....)
31 تير 1393

پایان ترم 9 زبان انگلیسی

امروز روز آخر ترم 9 آرین جون بود. بعداز پایان کلاس make up امتحان پایان ترم توسط یک مربیه دیگر گرفته شد و آرین جون هم مثه همیشه امتحانش را خوب داد و کارنامه اش را قرار شد دو ساعت بعد تحویل بدهند. و بدلیل جابجایی منزلمون احتمالا یه آموزشگاه جدید برای آرین پیدا کنم و نام نویسی کنم و از طرفی هم سر کلاس زبان دونفر هستند و امروز قبل امتحان آرین جون میگفت مامان جون آموزشگاهم را عوض کن و اینجا تعداد بچه ها کم هست و سر کلاس داره حوصلم سر میره و انشالا که یه آموزشگاه خوب و نزدیک به منزلمون پیدا کنم تا هر دومون (من و آرین) از این مسافت طولانی راحت بشیم.....
31 خرداد 1393